گزارش اسرائیل از توان هوایی جمهوری اسلامی ایران

در شماره 277 مجله صنایع نظامی اسراییل به تاریخ 1 دسامبر 2005 خلاصه ای از گزارش دوسالانه واحد اطلاعات ارتش اسراییل درباره ایران منتشر شده است . البته بر طبق عرف معمول این نمونه گزارشها در سه ماهه نخست سال آینده میلادی (2006) منتشر میگردد و در اختیار رسانه های عمومی قرار میگیرد ولی مجله صنایع نظامی اسراییل وابسته به وزارت دفاع اسراییل به انتشار قسمتهایی از این گزارش اقدام نموده است و با توجه به اینکه این نشریه ماهیانه( مجله صنایع دفاعی اسراییل) از نشریات معتبرمیباشد و زیر نظر وزارت دفاع اسراییل منتشر میگردد در صحت مطالبی که منتسب به "واحد اطلاعات ارتش اسراییل "نموده تردید نمیباشد . صاحب امتیاز این نشریه وزارت دفاع اسراییل میباشد و در مقابل عنوان زمینه فعالیت این نشریه عبارت:" بولتن خبری وزارت دفاع اسراییل" درج شده است و در گذشته نیز اینچنین مواردی توسط این نشریه پیش از اعلام رسمی منتشر گشته است .تمام مطالبی که در این مبحث عنوان میشود و بدان استناد میگردد ازصفحات 64 الی 72 شماره277 این نشریه(مجله صنایع نظامی اسراییل) به تاریخ 1 دسامبر2005 که به صورت ویژه نامه در آخرین شماره این نشریه در سال2005 منتشر شده است نقل میگردد..

البته این نمونه گزارش ها از سوی مراجع رسمی و غیر رسمی بسیاری منتشر میگردند ولی گزارش واحد اطلاعات ارتش اسراییل با همه آنها بسیار متفاوت میباشد .این واحد اطلاعاتی از بهترین و قدرتمند ترین واحدهای اطلاعاتی (= جاسوسی)در جهان میباشد تا آنجا که گزارشهای این واحد مورد استناد و استفاده سازمانهایی از قبیل سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده (CIA) و ارتش ایالات متحده و ... و مراجع و سازمانهای کشورهای مختلف جهان قرار میگیرد .
برای اینکه بدین سخن من ایمان آورید از شما دعوت مینمایم تا بار دیگر به گزارش این واحد در سال 2003 درباره ایران توجه نمایید:
http://nativ.cc/Jan2003/pine.htm
اگر شما به میانه گزارش مذکور دقت نمایید این متن را مشاهده مینمایید :
نقل قول:

איראן רכשה טילי קרקע-אוויר HQ7 גם מסין, שהם הגירסה הסינית לטיל ה"קארוטל" הצרפתי, בעלי טווח של 12 ק"מ. איראן שוקלת רכישתו של טיל נ.מ קצר-טווח Tor-M1 כחלק ממערך ההגנה האווירית הרב-שכבתי שלה. ה- Tor-M1 היא מערכת טילי קרקע-אוויר המיועדים ליירט מטוסים, מל"טים/מזל"טים, טילים מונחים וכלי נשק מדויקים הטסים בגבהים שונים בסביבה אווירית צפופה.


همانگونه که مشاهده مینمایید در این متن سخن از سیستمهای دفاع موشکی تور ام یک(Tor- M1) آورده شده است و این واحد اعلام نموده ایران تصمیم به خرید و استفاده از این سیستم دفاعی دارد و ما تا همین مدت اخیر و کمتر از دو هفته پیش یعنی اواخر سال 2005 میلادی و در آستانه سال 2006 میلادی و تا قبل از اعلام رسمی ایران و روسیه نیزما از آن بی اطلاع بودیم ولی این واحد اطلاعاتی در سال 2003 یعنی حداقل 2 سال پیش از اعلام رسمی این خبر از سوی مراجع رسمی(= مقامات ایران و روسیه) و خبرگزاریها آن را اعلام نموده بود .
نیازی به عنوان نمودن دلایل دیگر برای سخنان خود نمیبینم . خلاصه ای (8 صفحه) از گزارش(104 صفحه) این واحد اطلاعاتی درباره ایران در نشریه صنایع نظامی اسراییل درج شده است .شما را به مطالعه آن دعوت مینمایم .



برای مشاهده متن کامل به ادامه مطلب بروید
 
ادامه نوشته

شرح عملیات والفجر 8

سلام به همگی
در این پست میخوام شرح یکی از پیچیده ترین و خلاقانه ترین عملیاتهای ایران در دوران جنگ رو براتون بزارم . این عملیات در سال هفتم جنگ و در اوج کمبود مهمات و سلاح در ایران انجام شده و باعث برگشتن ورق جنگ به نفع ایران گشت .
توصیه میکنم حتما شرح این عملیات هیجان انگیز رو در ادامه مطلب بخونید مطمئنم که لذت خواهید برد .



منبع : www.tebyan.net
ادامه نوشته

بررسی پدافند موشکی ایران

  موشک زمین به هوای MIM-23 موسوم به HAWK

تعداد لانچرها : 150

تعداد موشكها : بيش از هزار فروند

ستون فقرات پدافند موشکی ضدهوائی ایران را سیستمهای پیشرفته HAWK تشکیل می دهند که تقریبا قادر به رهگیری و انهدام هر نوع هواپیمائی (از جمله جنگنده های پیشرفته آمریکائی) می باشد. طراحی و ساخت این موشک در دهه ۱۹۵۰ میلادی آغاز شد و در سال ۱۹۶۲ آزمایش شد و بعدا به تولید انبوه رسید و چندین بار در آن تغییراتی ایجاد شد تا آنجا که در سالهای کنونی تبدیل به یک سیستم ضد موشکی شده است. این سیستم در جنگ ۱۹۶۷ میان اعراب و اسرائیل و در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به خوبی عمل کرد و تعداد زیادی هواپیمای عراقی توسط این موشک سرنگون شد. ایران دارای تعداد زیادی موشک هاوک است که با چنین پدافندی در کنار توپهای قدرتمند ضدهوائی تقریبا هر نوع هواپیمای مهاجم محکوم به نابودی هست.

لازم به ذکر است که این موشکها در ردیف موشکهای برد متوسط ضدهوائی قرار داشته و در صورت ارتقا و نصب سیستمهای پیشرفته قابلیت رهگیری و انهدام موشکهای كروز و بالستیک را نیز دارد.



مشخصات این موشک عبارتند از :

كشور سازنده : ايالات متحده آمريكا

نوع ماموریت : انهدام انواع هواپیما در ارتفاع متوسط + انهدام موشكهاي كروز

طول : ۳.۸۱m قطر : ۳۸.۴cm

وزن : 635kg

حداكثر برد : ۲۴ الی ۴۰ کیلومتر

حداكثر ارتفاع اثر : ۹.۱۴km

سرعت : ۲۶۵۰ کیلومتر در ساعت

نوع سیستم هدایتی : Radar directed semi-active homing

نوع سیستم هدایتی درون موشک : Semi-active homing

وزن کلاهک : ۱۳۶.۲ کیلوگرم

بازه زمانی شلیک : ۳ ثانیه

حسگرها : High power continuous wave radar (HIPIR)

Continuous wave acquisition radar (CWAR)

Pulse Acquisition Radar (PAR) and passive optical scan

قیمت هر موشک : ۲۵۰۰۰۰ دلار

هزینه ایجاد یک سایت موشکی هاوک با توجه به منابع اطلاعاتي آمريكا( هزینه موشکها در نظر گرفته نشده است) : ۴۵۰۰۰۰۰۰ دلار

----------------------------------------


برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید
ادامه نوشته

سال تحصیلی جدید

فردا آغاز ترم جدید دانشگاه و همچنین سال تحصیلی جدید مدارس است . یادش بخیر دوران دبیرستان چقدر خوش میگذشت هر روز با بچه ها میگفتیم و میخندیدیم و در روزهای آخر تابستون دلمون واسه همدیگه و کلاس و مدرسه تنگ میشد . حالا به قول خودمون شدیم دانشجو و باید صبح تا شب همش دنبال دانش باشیم .
چند روز پیش انتخاب واحد بود و به لطف فن آوری نوین باید از طریق اینترنت این کار رو انجام میدادیم اما به علت برنامه ریزی اشتباه دانشگاه تعداد زیادی از دانشجویان در یک زمان محدود برای انتخاب واحد به سایت مراجعه کردند که نزدیک بود سرور سایت از کار بیفته . استفاده از اینترنت dial- up که در همچین  مواقعی که اصلا به درد نمیخوره برای همین به یکی از کافی نت های شهر که مشهور به پرسرعت بودن بود رفتیم تا از مزایای ADSL این نعمت بزرگ فیض ببریم که ظاهرا خیلی ها همزمان با ما داشتند فیض میبردند که در نتیجه توزیع این فیض سهمیه بندی شده بود و هر یک ساعت به هر نفر یک عدد فرصت میرسید تا یک درس رو انتخاب واحد کنه که در مجموع برای بنده 3 ساعت طول کشید تا چند درس تاقابل رو انتخاب کنم . به هر حال از عنایات وزارت ارتباطات است که پهنای باند به این وسیعی و سرعت به این بالایی در اختیار ملت است .
به هر حال هر کاری سختی خودش رو داره شاید این محدودیتها برای آبدیده شدن دانشجویان باشه تا بعد بتونند شرایط سخت رو تحمل کنند !!!!
در نهایت برای قشر زحمت کش و بدبخت و غرب زده و جاسوس و نظام برانداز دانشجویان طلب مغفرت و پیروزی دارم .



اینم عکس دانشگاه من

شبهای قدر


http://yazdboys.persiangig.ir/picmusic/imam_ali_1.jpg



سرانجام شبهای قدر فرا رسید توی این لحظات نورانی و معنوی منو از دعای خیرتون محروم نکنید 





ایران از نظر بزرگان



۱- ابن خلدون: از امور غریب یکی این است که حاملان علم در اسلام اغلب از عجم بوده اند ، خواه در علوم شرعی و خواه در علوم عقلی ، و اگر در میان آنها مردی را نسب عرب بود ، در زمان و محل تربیت از عجم شرمده می شد.

 ۲- گاریسون : ایران تنها مشعلدار علم خود نبود ، بلکه مشعل علم خود را به اروپا برد و آن مشعل هنوز با نوری درخشانتر می سوزد.

 ۳-پروفسر ادوارد براون :  اگر آنچه علم عربی نامیده می شود ، کارهایی که ایرانیان کرده اند ، از میان برداریم ، بهترین قسمت آن از بین می رود.

 ۴- ابن خلدون : و اما ایرانیان بر شیوه ای بودند که به علوم عقلی اهمیتی به سزا می دادند و دایره این علوم در کشور شان توسعه یافته بود زیرا دولت های آنها در نهایت پهناوری و عظمت بود و هم گویند که این علوم پس از آنکه اسکندر ، دارا (داریوش سوم) را بکشت و بر کشور کیانیان غلبه یافت از ایرانیان به یونانیان رسیده است ، چه اسکندر بر کتب و علوم بیشمار و بی حد و حصری از ایشان دست یافت.

 ۵- هانری بر : ایرانی در دنیا ، ملتی بس مهم به حساب می آمد ، هم به خاطر کمکی که به اختلاط و امتزاج اقوام و ملل مختلف نمود و هم به جهت سهمی بس عالی و ارجمند که در پیشرفت و تعالی بشریت داشته است.

 ۶- هرودوت : نخستین ملتی که دانشمندانش پیش از مصری ها و بنابراین خیلی پیش از یونانی ها به تعلیم فلسفه پرداخته و مدارسی برای آموختن آن داشته اند ، ایرانیان بوده اند.

 ۷-اپهام پوپ : ایران یکی از بزرگترین مراکز صنعتی آسیا و سرچشمه زیباترین و پردوام ترین هنرهای زیباست که در جهان بشریت بوجود آمده است.

 ۸-اپهام پوپ : ایران از دوهزار سال به این طرف شاهکارهای معماری بوجود آورده است و می توان تخت جمشید را از لحاظ عظمت با آکروپلیس یونان و فروم رومی برابر دانست.

 ۹- اپهام پوپ : تاریخ ایران نشان دهنده کلیه مراحل پیشرفت بشری از پنجهزار و پانصد سال پیش از میلاد تا زمان کنونی است.

 ۱۰-کرونین : تمدن ایران از اهرام مصر قدیمی تر است... در هفت هزار سال پیش از میلاد در سراسر خاک ایران کمتر نقطه ای یافت می شد که در آن جنگل و مراتع طبیعی نباشد. اگر غیر از این بود تمدن عظیم آریایی در ایران بوجود نمی آمد.


 پی نوشت:
دائر‌ة المعارف مردمان جهان - نوشته ی عبدالحسین سعیدیان - انتشارات علم و زندگی
به نقل از سایت مرد آریایی

آزاد سازی خرمشهر به روایت شهید صیاد شیرازی



فقط مانده بود خونین‌شهر. از شمال تا منطقه‌ی طلاییه جلو رفته بودیم و در موشک به جاده‌ی زید حسینیه رسیده بودیم و الحاق انجام شده بود. جاده‌ی اهواز به خونین‌شهر هم کاملاً باز شده بود. پادگان حمید هم آزاد شده بود و سه قرارگاه روی یک خط قرار داشتند.

در اینجا، نقص ما وضعیت دشمن در خونین‌شهر بود. بین خونین‌شهر و شلمچه، دشمن مثل یک غده‌ی سرطانی هنوز وجود داشت. یکی از مهمترین حوادثی که رخ داد و من سعی می‌کنم این حادثه را خوب تشریح کنم، مرحله آخر عملیات ماست.

از عقب جبهه‌ گزارش می‌شد، مردم با اینکه می‌دانند حدود 5000 کیلومتر آزاد شده و حدود 5000 نفر هم اسیر گرفته‌ایم وعمده‌‌ی استان خوزستان آزاد شده، ولی مرتب تکرار می‌شود. خونین‌شهر چه شد؟

یعنی تمام عملیات یک طرف، آزادی خونین‌شهر طرف دیگر. برای خودمان هم این مطلب مهم بود که به خونین‌شهر دست پیدا کنیم. می‌دانستیم اگر خونین‌شهر را نگیریم، دشمن همان‌طور که در شمال شهر اقدام به حفر سنگر کرده، در محور ارتباطی خونین‌شهر به شلمچه هم اقدام به حفر سنگرهای سخت می‌کند و ما دیگر نمی‌توانیم به این سادگی به این هدف برسیم. چندین شور عملیاتی با فرماندهان و اعضای ستادمان انجام دادیم. قرارگاه کربلا اداره کننده‌ی منطقه بود. نتیجه که نگرفته بودیم هیچ، مطالبی که فرماندهان از وضع یگان‌هایشان می‌گفتند، نمایان می‌ساخت که باید به سرعت نیروها را بازسازی کنیم. یعنی باید عملیات را متوقف می‌کردیم و می‌رفتیم بازسازی کنیم؛ چون توان و رمقی برای واحدها باقی نمانده بود. حتی یکی از فرماندهان ارتشی می‌گفت: ما این‌قدر وضع‌مان خراب است چون با تفنگ‌ ژ- ت نگهداری می‌‌خواهد. اگر بعد از تیراندازی و مقداری کار پاک نشود، گیر می‌کند- که تفنگ‌هایمان تیراندازی نمی‌کند. چون سربازها نرسیده‌اند تفنگ‌هایشان را پاک کنند.

رفتیم به اتاق جنگ، اعضای ستادمان رفتند و من و فرمانده‌ی سپاه تنها شدیم. دوتایی حالت عجیبی پیدا کرده بودیم، از بس فشار روحی و روانی به ما وارد شده بود. لشکرهایی که در اختیار داشتیم، اسم‌شان لکشر بود ولی از رمق افتاده بودند.

در اینجا، خداوند یک امداد عظیم نصیب ما دو نفر کرد. برای من، این امداد از عظیم‌ترین امدادهایی است که در سراسر مدتی که در جبهه بودم، از آن بالاتر را احساس نکردم. در این امداد، به یک طرح رسیدیم. وقتی که با هم درمیان گذاشتیم، بین ما یک ذره بحث در نگرفت که نقطه نظر مختلفی داشته باشیم. اصلاً دو مسوولی بودیم که یک فکر و یک طرح واحد داشتیم. صحبت که می‌کردیم، نشان می‌‌داد این یاری خداوند است که نصیب‌مان شده است؛ البته به برکت سعی و اخلاص رزمندگان اسلام. چون ما پشت سرآنها بودیم و جلویشان نبودیم.

دوتایی با هم صحبت کردیم. مشکل کار در این بود که این طرح را چطور به فرماندهان ابلاغ کنیم. با آنان بحث‌های دیگری کرده بودیم و حالا یکدفعه این طرح را مطرح می‌کردیم. در ذهن‌مان بود که می‌گویند مشورت‌هایمان چطور شد؟ مخصوصاً بچه‌های سپاه، اهل بحث و مشورت و این چیزها بودند و فکر می‌کردیم اگر یک موقع چیزی را فی‌البداهه بگوییم، ممکن است برایشان سنگین باشد.

خداوند یاری کرد و گفتم: من این را ابلاغ می‌کنم. یعنی مسئوولیت ابلاغش را به عهده گرفتم. آقای محسن رضایی هم قبول کرد و گفت اشکالی ندارد. از طرف من هم شما به سپاه و ارتش ابلاغ کنید.

از قرارگاه‌مان که در شرق کارون بود، آمدیم به طرف غرب کارون و خودمان را رساندیم به قرارگاه جلویی که نزدیکی‌های خرمشهر بود. قرارگاه موقتی بود. به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع بیایند و جمع شوند. آمدند و جمع شدند. این جلسه، از تاریخ‌ترین جلسات است. از نظر نظامی، چون آشنا بودم، می‌دانستم که برای ارتشی‌ها مشکل نیست. منتها بچه‌های سپاه، چون نظامی‌های انقلابی جدید بودند، باید ملاحظه آنها می‌شد. برای اینکه آنها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای بحث نیست و به عبارت دیگر، دستور ابلاغ می‌شود و باید فقط برای اجرا بروند. چون وقت کم بود و اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد این طرح خراب می‌شد. گفتم: «من ماموریت دارم- این‌طور گفتم که خودم را هم به عنوان مامور قلمداد کنم- که تصمیم فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می‌کنم خوب گوش کنید و اگر سوال داشتید بپرسید تا روشن‌تر توضیح بدهم، ماموریت را بگیرید و سریع بروید برای اجرا».

ماموریت چه بود؟ آن مساله فرعی است. حالت جلسه مهم بود. محکم ماموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه‌، همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که فکر می‌کردیم، پیش آمد. اولین کسی که صحبت کرد، برادر شهیدمان0 که ان‌شالله جزو ذخیره‌ها مانده باشد- احمد متوسلیان بود، فرمانده تیپ 27 حضرت رسول(ص). ایشان در این چیزها خیلی جسور بود. گفت: چه جوری شد؟! نفهمیدیم این طرح از کجا آمد؟

منظورش این بود که اصلاً بحثی نشده، یک‌دفعه شما تصمیم گرفتید و طرح را ابلاغ کردید، من گفتم: «همین‌طور که عرض کردم که دستور است و جای بحث ندارد.»

تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، شهید خرازی صحبت کرد- احتمالاً احمد کاظمی هم صحبت کرد- من یک خرده تندتر شدم و گفتم: «مثل اینکه متوجه نیستید. ما دستور ابلاغ کردیم، نه بحث را.» از آن ته دیدم آقای رحیم صفوی با علامت دارد حرف می‌زند.

توصیه به آرامش می‌کرد. خودش هم لبخندی بر لب داشت و به اصطلاح می‌گفت مساله‌ای نیست. هم متوجه بود که این طور باید گفت و هم متوجه بود که این صحنه طبیعی است، باید تحملش کرد.

من که غافل شده بودم، در اثر برخورد روانی برادر رحیم صفوی، یکه خوردم و تحمل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می‌شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: در نهایت، به تندی دستور را ابلاغ می‌کنم. بالاخره باید اجرا شود. میدان جنگ است و بایستی یک خرده روح و روان هم آماده باشد.

خداوند متعال می‌فرماید: «فان مع‌العسر یسرا» (سوره‌ی الانشراح- آیه‌ی 4) او ما را کشاند تا نقطه اوج سختی و یکدفعه آسانی را نازل کرد؛ بدون اینکه خودمان نقش زیادی داشته باشیم. جریان جلسه یکدفعه برگشت. برادر حمد متوسلیان گفت: من خیلی عذر می‌خواهم که این مطلب را بیان کردم. ما تابع دستور هستیم و الان می‌رویم به دنبال اجرا، هیچ نگران نباشید.

برادر خرازی هم همین‌طور؛ همه‌شان با هم هماهنگ کردند و شروع کردند به تقویت فرماندهی برای اجرای دستور، این‌طور که شد، گفتم: «بسیار خوب، این‌قدر هم وقت دارید سریع بروید برای عملیات آماده شوید و اعلام آمادگی کنید.»

طرح چه بود؟ آن طرحی که به عنوان جرقه‌ی امید و امداد الهی در ذهن خود احساس کردیم این بود که گفتیم درست است ما 25روز است در حال جنگیم و فرماندهان می‌گویند که بریده‌‌ایم و نیروهایمان باید بازسازی شوند، ولی این را نمی‌توانیم نادیده بگیریم که اگر قرار باشد خونین‌شهر آزاد شود، الان باید آزاد شود. این را هم می‌دانیم که نیرویش را نداریم که آزادش کنیم ولی حداقل می‌توانیم خونین‌شهر را محاصره کنیم. یعنی از یک جایی برویم بین‌ خونین‌شهر و شلمچه. آن دفعه که نتوانستیم از شلمچه برویم، حالا از یک جای دیگر می‌رویم که آسانتر باشد و اعلام کنیم خونین‌شهر را محاصره کرده‌ایم. همین باعث می‌شود که نیروها بیشتر و زودتر به جبهه بیایند و ما تقویت شویم.

شب، عملیات شروع شد. از همان اول شب، محور سمت راست به سرعت پرید و رفت جلو. شکاف را ایجاد کرد و رفت جلو ولی آنقدر جلو رفت که دادش درآمد. می‌گفت: هنوز سمت چپ من آزاد است. من دارم، هم از راست می‌خورم و هم از سمت چپ.

برادر احمد متوسلیان داد و بیداد می‌کرد. دو محور دیگر جلو نمی‌رفتند. ما داشتیم ناامید می‌شدیم. تا صبح هر چه راهنمایی و هدایت شدند، پیش نرفتند. حدود نماز صبح بود. یادم هست که بچه‌ها همه از حال رفته بودند و از خستگی افتاده بودند. تعداد قلیلی توی اتاق جنگ بودیم. نماز را خواندم. حالم گرفته شده. چشمهایم باز نمی‌شدند. گفتم بخوابم. ولی دلم نمی‌آمد از کنار بیسیم کنار بروم. در همان اتاق جنگ، زیر نورافکن، ملحفه‌ای پهن کردم. گفتم دراز بکشم، یک مقدار آرامش پیدا کنم.

بلافاصله خواب سیدعالیقدری را دیدم که با عمامه‌ی مشکی آمد داخل قرارگاه، اما صورتش را گرفته بود. چهره‌اش گرفته و غمناک بود. آمد و نگاهی به همه‌مان کرد. همه با احترام بلند شدیم و یکپارچه احترام‌مان برانگیخته شد. ایشان، مثل اینکه کارش را انجام داده باشد و کار دیگری نداشته باشد- برای من هم طبیعی بود- گفت: «می‌خواهم بروم، کسی نیست مرا راهنمایی کند.»

بلافاصله دویدم جلو و گفتم: من آمادگی دارم.

آمدم ایشان را راهنمایی کردم تا از قرارگاه بیرون بروند، از آنجا هم خارج شدیم. یکدفعه به نظرم این‌طور آمد که حیف است این سید عالیقدر راه برود، بهتر است که ایشان را بغل کنم و روی دست خودم بگیرم. همان کار را کردم و ایشان را روی دست گرفتم تا راه نرود. همان‌طوری که روی دست‌های من بودند، با حالت تبسم، به من نگاه کردند. اظهار محبت کردند. این اظهار محبت، خیلی من را متاثر کرد و به گریه افتادم. گریه‌ام آنقدر شدت داشت که از خواب پریدم.

بیست دقیقه از زمانی که خوابیده بودم، گذشته بود ولی انگار اصلاً خوابم نمی‌آمد. حالت خاصی را احساس کردم. همان موقع، توی بیسیم داشتند تکبیر می‌گفتند. تکبیر چه بود، دو محور که گیر کرده بود، باز شده و رسیده بودند به اروند. یعنی سه محور با هم رسیده بودند به اروند. تمام مشکلات ما در پیشروی حل شده بود.

خدا ان‌شا‌الله با بزرگان بهشت محشورشان کند، برادر خرازی باکد و رمز اطلاع داد وضعیت ما خوب است و گفت: «توانسته‌ایم حدود هفتصد نفر از نیروها را متمرکز کنیم. اگر اجازه بدهید، از اینجایی که دشمن خط محکمی ندارد، بزنم به خط دشمن، توی خونین‌شهر.»

ریسک بزرگی بود. هفتصد نفر چی بود که ما می‌خواستیم به خونین‌شهر حمله کنیم؟ بعدش چی؟ حالا خوب هم در آمد ولی... حالت خاصی بر دنیای ما حاکم شده بود. زیاد خودمان را پایبند مقررات و فرمول‌های جنگ نمی‌کردیم که این کار بشود یا نشود. گفتم: بزنید.

ایشان زد؛ یک ساعت هم طول نکشید. ساعت هشت صبح بود که که داد و بیداد و فریاد آنها بلند شد. گفتند: «ما زدیم خوب هم گرفته. عراقی‌ها جلوی ما دست‌ها را بالا برده‌اند ولی تعداد آنها دست ما نیست.»

باید احتیاط می‌کردند و کند به طرف‌شان می‌رفتند. یک هلیکوپتر214 فرستادیم بالا که ببینیم وضعیت چه جور است. خلبان فریاد زد: « تا چشمم کار می‌کند، توی خیابان‌ها و کوچه‌های خرمشهر، عراقی‌ها صف بسته‌اند و دست‌ها را بالا برده‌اند.»

یعنی قابل شمارش نبودند. واقعاً مطلب عجیبی بود. نمی‌شد به عراقی‌ها بگوییم شما بروید توی سنگر ما نیرو نداریم! بالاخره باید کارشان را تمام می‌کردیم. باز خداوند یاری کرد و تدابیری اتخاذ شد که جالب هم بود. به نیروهایی که در خط داشتیم، گفتیم به صورت دشتبان، به صورت صف، یک طرفشان- یعنی طرف غرب- بایستند. منظورمان این بود که اینها را هدایت کنیم بیایند روی جاده و از طریف جاده بروند به طرف اهواز، گفتم: فعلاً پیاده بروند به طرف اهواز!

تا اهواز 165 کیلومتر راه بود. ماشین هم نداشتیم که آنها را سوار کنیم. نیروها با دست اشاره می‌کردند که بروید توی جاده. مگر تمام می‌شدند! آمدن‌شان تا بعداز ظهر طول کشید. هر چه می‌رفتند، تمام نمی‌شدند. عصر بود، پرسیدم : «بالاخره این اسرار چه شدند؟»

گفتند: «دیگر نمی‌آیند.»

رفتیم توی خرمشهر و خرمشهر را گرفتیم. آماری که به ما دادند، حدود چهارده‌ هزاروپانصد نفر در شهر اسیر شده بودند. حالا داخل این سنگرها، چقدر امکانات و مهمات و وسایل و تجهیزات و غذا بود، جای خودش.

خداوند متعال در این نمایش قدرت، نشان داد که چه وحشت و رعبی در دل اینها انداخت. آنها با اینکه هنوز عقبه‌شان قطع نشده بود. و با اینکه توی سنگرهای مستحکم بودند و با اینکه اگر باز هم به آنها امکانات نمی‌رسید، اقلاً ده پانزده روز دیگر می‌توانستند مقاومت کنند، ولی خداوند رعبی به دل آنها انداخت که حتی یک ساعت هم مقاومت نکردند.

ساعت پنج صبح نیروها به اروند رسیدند و ساعت هفت صبح برادر خرازی پرسید که من بزنم؟ و هشت صبح بود که ما به عراقی‌ها گفتیم دست‌ها بالا، چهارده هزاروپانصد نفر اسیر اینجا داشتیم و حدود پنج هزار نفر هم قبلاً داشتیم. اسرای بیت‌المقدس نوزده هزار و سیصد وهفتاد نفر شدند. حدود یک ماه طول کشید تا تک تک سنگرها از فشنگ و مهمات و وسایل و خواروبار خالی شد.

بگذریم که در همان فاصله‌ای که ارتباط شلمچه را با خرمشهر قطع کرده بودیم، دشمن مانورهای زیادی توی بیسیم می‌‌داد. مرتب می‌گفتند واحد فلان می‌آید، مقاومت کنید و هیچ‌کس حق ندارد عقب بیاید. از طرف دیگر، متوجه شدیم که تعدادی از سربازها می‌خواستند از طریق رودخانه قرار کنند. دعوایشان می‌شود. توی قایق جا نمی‌شده‌اند. دستور از بالا می‌آید هیچ‌کس حق ندارد عقب بیاید که ارتباط قطع می‌شود و همه‌شان اسیر می‌شوند.

آزاد سازی خرمشهر

18 ماه از شروع جنگ تحميلي مي گذشت. در اين زمان کشور بعثي عراق با حمايت دول غربي بسيار قدرتمند شده بود و خرمشهر عزيز در چنگال عراق بود. نيروهاي نظامي عراق فقط از لحاظ تجهيزات قوي بودند، درحالي که نيروهاي ايراني به سلاح تقوي و ايمان مسلح بودند. غيور مردان ايراني با غيرتي مثال زدني خود را در برابر دشمني مي ديدند که هر روزه با کمک هاي نقدي و غير نقدي دول غرب حمايت مي شد. ولي اين پايان قضيه نبود. بسياري از کشورهاي حوزه خليج هميشه فارس نيز به حمايت همه جانبه از صدام پرداخته بودند.

نيروي هوايي عراق نيز به دليل تحويل گرفتن جديدترين جنگنده ها از کشورهاي فرانسه و شوروي سابق، جان تازه اي گرفته بود ولي بازهم با تمامي تجهيزات پيشرفته نمي توانستند دربرابر شجاع دلان تيزپرواز ارتش جمهوري اسلامي ايران ايستادگي کنند.

داشتن جنگنده پيشرفته ملاک نبود، بلکه داشتن خلبانان جسور و با تجربه، نقش اصلي را بازي مي کرد. که در اين سوي ماجرا نيروي هوايي با داشتن خلبانان جسور و شيردل، در برابر هر تهديدي ايستادگي مي کرد.

عمليات بزرگ بيت المقدس در پيش است

بعد از شکسته شدن حصر آبادان به فرمان امام خميني (ره)، و آزاد سازي اين شهر، عراقي ها بايد متوجه مي شدند که ايراني اجازه تجاوز به خاک کشورش را نمي دهد.

ولي اين بار نوبت فتح بزرگ تري بود. آزادسازي خرمشهر و رها ساختن آن از دست دشمن.

کارهاي ابتدايي عمليات بيت المقدس آغاز شده بود، ولي بايد براي نيروها و تجهيزات کمکي عراق که در آن سوي مرز مستقر و آماده بودند که در صورت حمله به خرمشهر، به نيروهاي شان بپيوندند، نيز بايد چاره اي انديشيده مي شد.

نيروي هوايي دست بکار مي شود

هيچ راه کاري نبود غير از استفاده از هواپيماهاي بمب افکن نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران. لذا دستور کوبيدن عقبه عراق به نيروي هوايي صادر شد.


برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید

ادامه نوشته

عملیات سلطان

وایل آبان ماه سال 1359 عراق توانست پس از هجومی گسترده، شهر خرمشهر را اشغال کند. عراق با هجومی همه جانبه قصد پیشروی در خاک ایران را داشت که ارتش و نیروهای مسلح ایران مقاومت بسیاری می کردند و عراق که پشتیبانی کشورهای غربی را همراه داشت، موفق نشد با بکارگیری تاکتیک های پیشرفته نظامی بر نیروی ایمان و علم نیروهای مسلح ایرانی غلبه کند.
در این هنگام نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، با پروازهای متعدد در انجام نبردهای هوایی پیاپی، علاوه بر این که همچون سد محکمی جلوی تهاجم هواپیماهای دشمن را گرفته بود، توانسته بود با بمباران های دقیق ضربات مهلکی بر پیکره توپخانه سنگین عراق نیز وارد کند.
 
                                             

حمله به شهرها، ترفندی جدید
نیروی هوایی عراق که توان مقابله با نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را در خود نمی دید، در جواب حملات سهمگین تیزپروازان نیروی هوایی، در یک اقدام ناجوانمردانه دست به موشک باران شهرها با استفاده از موشک های بالسیتک اسکاد و... نمود و با به خاک و خون کشیدن تعداد کثیری از هموطنان عزیزمان، چهره پلید خود را به همگان نشان داد.
باید چاره ای اندیشیده می شد و در جواب به این حملات، باید شاهرگ های حیاتی عراق مورد حمله قرار می گرفت. جمهوری اسلامی ایران در آن زمان موشک بالستیک در اختیار نداشت و مجبور بود برای انهدام اهداف دور دست، از هواپیماهای بمب افکن استفاده کند. در طول یک ماهی که از جنگ می گذشت، خلبانان شجاع هواپیمای شکاری بمب افکن اف 4 توانایی خود را در بمباران دقیق اهداف استراتژیک در خاک عراق به اثبات رسانده بودند.
لذا از سوی فرماندهی نیروی هوایی تصمیم گرفته شد در جواب حملات عراق، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز اقدام به انهدام وسیع تاسیسات زیربنایی عراق کند.

فرانسوی ها برای آموزش به عراق آمدند به آنها خوشامد بگویید.
در اواخر مهر ماه سال 1359 گزارشی دقیق از سوی فرمانده وقت پایگاه هوایی مهرآباد در اختیار فرماندهی نیرو قرار گرفت. در گزارش آمده بود :
"با توجه به قراردادی که کشور عراق با کشور فرانسه در سال 1977 (1356 خورشیدی ) منعقد کرده، کشور فرانسه متعهد شده است که تعدادی جنگنده پیشرفته "میراژ اف 1 سی" را در اختیار عراق قرار دهد و با توجه به نزدیک شدن زمان تحویل میراژها، کشور فرانسه تعداد 47 نفر از کارشناسان خود را برای آموزش خلبانان و پرسنل عراقی به پایگاه الحریه نزدیک به موصل در شمال عراق فرستاده است."
بعد از انعکاس این گزارش، نیروی هوایی ایران که می خواست روند آموزش نیروهای دشمن هرچه سریع تر متوقف شود و همچنین خوشامدی به فرانسوی هایی دهد که خود را وارد جنگ با ایران کرده بودند بدهد، دست بکار شد.

طرح عملیات سلطان پی ریزی شد
کارهای اولیه آغاز شد و نیروی هوایی طرح اولین حمله عمقی به خاک عراق را با نام سطان 10 پی ریزی کرد و قرارشد تعدادی شکاری بمب افکن فانتوم با پشیتبانی هواپیماهای رهگیر اف 14 این عملیات را انجام دهند.
طرح عملیات توسط سرهنگ ...  و سرگرد ... به اتمام رسید. مطابق طرح، سرهنگ ... اعلام نمود که شش فروند فانتوم هر کدام مسلح به 12 بمب MK82 متعلق به گردان های 31 و 32 شکاری پایگاه شهید نوژه همدان به پرواز در می آیند و این بار به جای شرق از قسمت شمال به خاک عراق وارد می شوند و با پیشروی به میزان 300 کیلومتر در خاک دشمن، به پایگاه موصل حمله می کنند و باز می گردند.
حمله از قسمت شمالی باعث می شد که فانتوم های ما از دید و تیررس 12 تا 16 سایت موشکی سام 2 و 3 و 6 که در شرق و جنوب پایگاه مستقر بودند و همچنین از دید 2 فروند میگ 21 که همیشه در قسمت شرقی پایگاه مشغول گشت زنی هوایی بودند، مصون بمانند.
نکته مهم دیگر کمبود سوخت فانتوم ها بود. به دلیل این که فانتوم ها هر کدام 12 بمب را حمل می کردند و باید مسافت طولانی را نیز طی می کردند، در هنگام برگشت به طور حتم با کمبود سوخت مواجه می شدند؛ لذا طبق طرح عملیاتی دو فروند تانکر سوخت رسان 707 از پایگاه هوایی مهرآباد برای سوخت رسانی به فانتوم ها به پرواز در می آمدند تا با نفوذ در خاک عراق، کار سوخت گیری فانتوم ها را انجام دهد. تانکرهای سوخت رسان به علت سرعت کم و بزرگی جثه اشان، هدف مناسبی برای شکاری های عراقی بودند؛ لذا تصمیم گرفته شده دو فروند هواپیمای رهگیر اف 14 از گردان 81 تاکتیکی پایگاه اصفهان به پرواز در آمده و تانکرها را همراهی کنند تا در صورت نزدیک شدن شکاری های عراقیف آنها را مورد هدف قرار دهند. این یکی از معدود ماموریت هایی بود که هواپیماهای تانکر و جنگنده های اف 14 به طور رسمی اجازه یافتند تا وارد خاک عراق شوند.
کارهای مقدماتی به سرعت درحال انجام بود. برای غافلگیری هرچه بیشتر عراقی ها و دوستان فرانسوی شان، برای اولین بار تصمیم گرفته شد که هواپیماها از خاک ترکیه وارد عراق شوند که این کار بعدها چندین بار انجام شد.

توجیهات قبل از پرواز انجام شد
سرانجام روز موعود فرا رسید و نیروی هوایی برای عملیات سلطان کاملا آماده شد. در اتاق بریفینگ سرهنگ "افشار" به عنوان فرمانده عملیات ماموریت را برای خلبان ها کاملا تشریح کرد. وی از خلبانان فانتوم خواست نزدیک یکدیگر پرواز کنند و همدیگر را در دید داشته باشند. سپس به خلبانان اف 14 تاکید کرد که به هر قیمتی باید از تانکرهای سوخت رسان محافظت کنند، چون اگر تانکر ها از بین بروند، عملیات شکست خورده است. سرهنگ افشار در پایان عنوان نمود که درون یکی از تانکرها عملیات را فرماندهی می کند.
هواپیماها بدین شکل نام گرفتند:
شش فروند فانتوم به نام های سلطان یک تا شش که فرماندهی آنها را سرگرد "شوقی" با نام سلطان یک برعهده داشت.
2 فروند اف 14 با نام های سلطان 7 و 8 به فرماندهی سرهنگ "صدقی" به عنوان سلطان 7، خلبان "تایبی" به عنوان سلطان 8 بود.
2 فروند تانکر به نام های سلطان 9 و 10 به فرماندهی سلطان 9 که سرهنگ افشار در این تانکر حضور داشته و عملیات را رهبری می کرد.
 
Image
 
گروه پروازی سلطان به پیش
سحرگاه روز 7 آبان سال 1359، پایگاه دوم شکاری تبریز نظاره گر غرش هواپیماهای ایرانی بود.
هواپیماها بدین شکل به پرواز درآمدند:
 3 فروند تانکر سوخت رسان بویینگ 707 (1 فروند ذخیره)، 8 فروند جنگنده بمب افکن فانتوم (2 فروند ذخیره) و 3 فروند جنگنده رهگیر اف 14 (1 فروند ذخیره) یکی پس از دیگری به پرواز درآمدند. هواپیماها در جنوب ارومیه به یکدیگر رسیدند و با پرواز در ارتفاع پایین و در پناه کوه های زاگرس، خود را از دید رادارهای عراقی مخفی کردند. قبل از ورود به آسمان ترکیه، تمام هواپیماهای ذخیره به پایگاه بازگشتند. تا این لحظه ماموریت در سکوت مطلق رادیویی پیش می رفت. سپس بقیه هواپیماها (10 فروند) گروه پروازی سلطان را تشکیل و وارد خاک ترکیه می شوند. در آسمان ترکیه به هواپیماها اخطار داد می شود که سریعا خاک ترکیه را ترک کنید ولی هواپیماها با کم کردن ارتفاع، بدون این که سکوت رادیویی را بشکنند، به راه خود ادامه می دهند. پس از مدتی هواپیماها با ارتفاع کم از قسمت شمال عراق وارد منطقه کوهستانی "جبل سنجار" می شوند. اینک فانتوم ها باید برای اولین مرحله سوخت گیری آماده شوند. کار سوخت گیری هوایی در خاک عراق و در فاصله بین شهرهای دهوک و اقراه انجام می گیرد.

فانتوم ها همچون شبح به موصل حمله کردند
بلافاصله بعد از سوخت گیری فانتوم ها برای کوبیدن هدف با سرعت به سمت آن پرواز می کنند. تانکرها نیز شروع به گردشی در یک محور دایره ای می کنند.
هر دو اف 14 مستقر با استفاده از رادار جست وجوگر قوی خود، شروع به زیر نظر گرفتن منطقه می کنند تا مبادا هواپیمایی بجز فانتوم ها به تانکرهای سوخت رسان نزدیک شوند. در این هنگام اف 14 ها نیز کمبود سوخت خود را با سوخت گیری هوایی از تانکرها برطرف می کنند.
فانتوم ها به فرماندهی سرگرد شوقی (سلطان 1) همچون شبح با کم ترین مشکل یا مزاحمت، به بالای سر پایگاه می رسند و با فرمان لیدر دسته، عمل پاپ را انجام داده و تمامی بمب های خود را برروی هدف رها می کنند. در این هنگام پایگاه هوایی الحریه در آتش می سوزد و دود غلیظی فضای آن را پوشانده است. فانتوم ها که ماموریت خود را به دقت و با موفقیت انجام داده اند به سوی تانکرها پرواز می کنند.

همه چیز خوب پیش می رفت تا ...
همه چیز تا این لحظه خوب پیش می رفت که ناگهان تامکت ها متوجه چهار فروند هواپیمای عراقی می شوند که در فاصله 70 کیلومتری از فانتوم ها به سمت تانکرها می آیند. درنگ جایز نبود. اف 14 ها بلافاصله با استفاده از سامانه درخت جنگی و RWR نوع جنگنده های دشمن را میگ 23 و از نوع MF تشخیص می دهند. بر اساس اطلاعات پایگاه هوایی غیاره محل این جنگنده ها و 16 فروند میگ 21 بود.
با اعلام خلبانان اف 14 به فرماندهی عملیات (سرهنگ افشار) که در یکی از تانکرها مستقر بود، با محاسباتی که انجام شد معلوم می شود که جنگنده های عراقی به دلیل کمبود سوخت بیشتر از 15 دقیقه نمی توانند به پرواز خود ادامه دهند و مجبورند به پایگاه مبداء برگردند. ولی در شرایط فعلی که فانتوم ها بدون مهمات برای سوخت گیری به سمت تانکرها می آمدند؛ بازهم میگ ها می توانستند دردسرساز شوند و امکان داشت در بین راه با فانتوم ها برخورد کنند و فانتوم ها نتوانند به موقع سوخت گیری کنند که در این شرایط با توجه به کمبود سوخت احتمال این می رفت که خلبانان فانتوم با کمبود سوخت مجبور به خروج اضطراری شوند.

دستور رهگیری و انهدام میگ ها صادر شد
 پس باید تدبیری اندیشیده می شد لذا از سوی سرهنگ افشار فرمانده عملیات به اف 14 ها دستور رهگیری و در صورت لزوم انهدام میگ های 23 صادر شد.
درنگ جایز نبود هر دو اف 14 به فرماندهی سرهنگ صدقی با گردشی سریع به سمت جنوب ارتفاع خود را تا 15000 پا افزایش داده و آرایش جنگی گرفتند. در این هنگام خلبانان شروع به چک کردن دستگاه های الکترونیکی می کنند و با توجه به این که خلبانان اف 14 متوجه شدند که هواپیماهای عراقی هنوز آنها را شناسایی نکرده اند ارتفاع خود را به 20000 پا رساندند در این ارتفاع امکان درگیری برای اف 14 بهتر بود. آنها مصمم بودند که مسیر را برای بازگشت فانتوم ها پاک سازی کنند. موفقیت عملیات اینک درگرو اف 14 ها بود.
در این هنگام خلبانان با توجه به آن چه آموخته بودند در یک حرکت تاکتیکی از هم جدا می شوند با این حرکت اف 14 ها می توانستند به صورت راداری یا چشمی هواپیمای دشمن را شناسایی کنند و با دادن اطلاعات لازم به اف 14 دیگر او را در بهترین شرایط شلیک قرار دهند. این تاکتیک هرگز از سوی جنگنده های اف 4 و اف 5 مورد استفاده قرار نگرفت و آنها در حین پرواز دستورات لازم را صادر می کردند.

تامکت ها (اف 14 ها ) بدین شکل مسلح بودند
تامکت ها به سوی هدف پیش می روند اف 14 با نام سلطان 7 به خلبانی سرهنگ صدقی مجهز به دو تیر موشک دوربرد فونیکس، 3 تیر موشک راداری اسپارو و 2 تیر موشک حرارتی ‌سایدوایندر بود، اف 14 با نام سلطان 8 به خلبانی تایبی نیز مجهز به 6 تیر موشک راداری اسپارو و 2 تیر موشک حرارتی سایدوایندر بود. هر دو اف 14 با دراختیار داشتن موشک های دوربردتر و بهتری که نسبت به میگ های دشمن در اختیار داشتند و همچنین داشتن سوخت بیشتر، نسبت به هواپیماهای دشمن برتری داشتند؛ اما باید آنها به یک نکته مهم دقت می کردند و آن اصل غافلگیری بود. باید خود را در شرایطی قرار می دادند که بعد از هدف قرار دادن دشمن به شکلی عمل شود که فانتوم ها با موفقیت سوخت گیری کرده و همگی بدون این که نیروی هوایی عراق متوجه حضور آنها شود، خاک دشمن را ترک گویند.
تامکت ها با صعود به ارتفاع 22000 پایی به سرعت تمامی چک های نهایی را انجام می دهند و تمای تسلیحات بجز موشک های حرارتی و مسلسل هواپیما را آماده می کنند و دستگاه تشخیص دوست از دشمن را نیز فعال می کنند. تصمیم بر این می شود که با توجه به بهره مندی اف 14 با نام سلطان 7 از موشک های دوربرد، ابتدا او وارد نبرد شود.
خلبان کابین عقب اف 14 با استفاده از جست وجوگر رادار قدرتمند خود، شروع به سرچ کردن می کند و موفق می شود 4 فروند میگ عراقی را شناسایی و موقعیت آنها را هر لحظه توسط کامپیوتر هواپیما ثبت کند. با توجه به فاصله ای که میگ ها با اف 14 دارند فقط با استفاده از موشک فونیکس می توان آنها را هدف قرار داد.

درگیری هوایی آغاز می شود
سرانجام در فاصله 56 کیلومتری سرهنگ صدقی موفق می شود آرایش هواپیماها را در کامپیوتر خود ببیند. ترکیب آنها به صورت دو دسته دو فروندی جدا، پشت سر هم درحال پرواز به سمت آنها می باشند.
صدقی دستور به کاراندازی ECM ( اخلالگر الکترونیکی ) را صادر می کند ولی بعد از چند ثانیه متاسفانه دستگاه سلطان 8 از کار می افتد و صدقی مجبور می شود که علاوه بر هواپیمای خود، اف 14 دیگر را نیز پوشش دهد.
در فاصله 33 کیلومتری صدقی به کمک خود فرمان می دهد که یک تیر موشک دوربرد فونیکس را به سمت یکی از میگ ها شلیک کند. بلافاصله اولین موشک رها شده، موتورش روشن می شود و به سوی یکی از میگ ها که در ارتفاع 30000 پایی درحال پرواز بود حرکت می کند و 8 ثانیه بعد دومین موشک دوربرد فونیکس با روشن شدن موتورش به سرعت به سمت میگ دوم حرکت می کند.
 
Image
 
درکم تر از چند ثانیه دو میگ ساقط می شود
میگ ها که هنوز متوجه حضور تامکت ها و حتی شلیک موشک نشده بودند، به راه خود ادامه می دادند. در این سو اف 14 از رادار خود مسیر موشک شلیک شده را دنبال می کرد. درهمین لحظه از سوی سلطان 9 (فرمانده عملیات) تامکت ها اعلام می شود که از سوی دشمن خبر حمله فانتوم ها به پایگاه الحریه به میگ ها اطلاع داده شده و آنها درحال گردش برای درگیر شدن با فانتوم ها هستند. فقط چند ثانیه بعد از مخابره این خبرف موشک ها به میگ ها برخورد می کند. فونیکس اول لیدر دسته پروازی را در آسمان و مقابل دیگر دوستانش به تلی از آتش تبدیل می کند. در این لحظه کمک صدقی فریادی از شادی می کشد. کمک تصور می کند که موشک دوم به هدف برخورد نکرده زیرا 3 میگ باقی مانده همگی درحال پرواز می باشند که ناگهان متوجه می شود که یکی از میگ ها به سرعت درحال شیرجه و نزدیک شدن به زمین و غیر قابل کنترل است و بعد از لحظاتی میگ دوم نیز از صفحه رادار محو می شود. سرجنگی موشک قدرتمند فونیکس در نزدیکی میگ منفجر شده بود و آنها متوجه این سلاح مهلک می شوند. اما خلبانان تامکت فرصتی برای ابراز شادی نداشتند. آنها تمام حواس خود را برای رهگیری دو میگ دیگر منعطف می کنند زیرا ممکن بود آنها برای فانتوم ها مشکل ایجاد کنند.
میگ های باقی مانده کاملا سردرگم بودند. آنها ابتدا به سمت جنوب و سپس به سمت شرق گردش کرده و ارتفاع خود را نیز کم می کنند. خلبانان میگ های عراقی هنوز هم نمی دانستند توسط چه چیزی و از چه سمتی مورد هدف قرار گرفته اند.

میگ های عراقی سردرگم دو اشتباه انجام می دهند
اثری که از دست دادن 2 هواپیما بر روی دو میگ دیگر گذاشته بود، باعث شده بود که آنها تمرکز خود را از دست بدهند. آنها در این لحظه مرتکب دو اشتباه بزرگ شدند. اول این که ارتفاع خود را کم کردند و باعث شدند اف 14 ها در ارتفاع بالاتری از آنها قرار گیرند و دوم اینکه گردشی کاملا اشتباه انجام دادند به شکلی که تامکت ها در پشت سر آنها و در ارتفاع بالاتر قرار گرفتند.
صدقی که موقعیت را مناسب می بیند، بلافاصله پس سوز موتورهای خود را روشن می کند و به تعقیب آنها می پردازد.
هر دو تامکت در فاصله 12 کیلومتری میگ ها قرار می گیرند. این بار نوبت سلطان 8 بود که هدف را زودتر شناسایی کند. به همین منظور صدقی با 2000 پا افزایش ارتفاع، در قسمت راست هواپیمای تایبی قرار می گیرد تا اگر هواپیمای او مورد حمله قرار گرفت از او حمایت کند. تایبی خود را برای رها کردن موشک راداری اسپارو آماده می کند. این موشک نسل جدید موشک های راداری بود که در جنگ ویتنام مورد استفاده قرار می گرفت. در همین لحظه تایبی به صدقی اعلام می کند که چراغ اخطار CSD یا همان کامپیوتر دریافت اعلام هواپیمایش دچار مشکل شده است (هواپیمای اف 14 بدون این سامانه قابلیت رهگیری و شلیک موشک را ندارد و فقط قابلیت استفاده از مسلسل را دارا می باشد) برنامه ریزی مجدد این سامانه بر روی زمین 5 دقیقه زمان می برد و به دنبال آن 6 تا 8 دقیقه زمان احتیاج است تا سیستم ناوبری هواپیما اصلاح گردد. اما این درحالی بود که در عمق 300 کیلومتری خاک دشمن و درحال درگیری با دو هواپیمای دشمن بودند. در این هنگام صدقی به ناچار فرمان بازگشت همبال خود (تامکت سلطان 8 ) را به محل تانکرها صادر می کند و به ناچار موشک حرارتی خود را مسلح نموده به دنبال میگ ها ادامه می دهد. صدقی به کمک خود نیز می گوید دستگاه ECM را به راه بیاندازد و همزمان تلاش کند برای این که بر روی یکی از میگ ها قفل کند.

میگ ها در دام خلبان باهوش تامکت ایرانی ولی سوخت ...
صدقی مجددا با استفاده از پس سوز موتور سرعت خود را اضافه می کند. در این هنگام میگ ها در ارتفاع 15000 پایی به پرواز ادامه می دادند و اف 14 کمی پایین تر از آنها درحال پرواز بود.
در فاصله 1500 متری آنها، صدقی از طریق سامانه کنترل آتش، علامت و صدای قفل موشک حرارتی را می شنود و سامانه نشان می دهد که هواپیمای دشمن در برد موشک است؛ اما پیش از آن که بتواند موشک را شلیک کند، میگ ها ها به یک باره از هم جدا شدند. فرمانده به سمت راست گردش می کند و دیگری به سمت چپ. صدقی به دنبال لیدر دسته عراقی به راست گردش می کند. میگ عراقی سعی می کند با انجام مانورهای پی در پی مانع از شلیک موشک توسط اف 14 شود. اما خلبان میگ دوباره اشتباه می کند. ناگهان از گردش دست کشیده و شروع به صعود می کند و صدقی را در بهترین شرایط شلیک موشک حرارتی قرار می دهد. موشک از زیر بال اف 14 رها شده و ثانیه ای بعد موشک به هدف برخورد کرده و میگ عراقی را به تلی از آتش تبدیل می کند.
لحظاتی از هدف قرار دادن میگ، کمک صدقی به او اطلاع می دهد میگ عراقی در پشت سر آنهاست و بدتر از آن چراغ اخطار سوخت هواپیما نیز روشن شده است. در این زمان اف 14 درحال پرواز با سرعت 520 مایل بر ساعت، با سوخت کم می باشد و یک میگ 23 عراقی هم دقیقا در پشت سر اوست. در این لحظه صدقی مانوری انجام می دهد که بر اساس آن دسته فرامین را با تمام قدرت به عقب کشیده و همزمان پدال های گردان را تا آخر فشار می دهد. در این حالت هواپیما به ناگه به صورت تمام رخ می شود و با فشار جی زیاد سرعت آن به طور قابل ملاحظه ای کم می شود (این مانور بسیار شبیه مانور کبری می باشد)
در این هنگام سرعت تامکت از 520 مایل در ساعت به 150 مایل در ساعت می رسد. خلبان عراقی که انتظار چنین حرکتی را نداشت با سرعت زیاد از زیر تامکت رد می شود. صدقی بلافاصله هواپیما را در حالت پس سوز قرار می دهد او آخرین موجودی خود که یک موشک حرارتی است به سمت میگ رها می کند و این موشک هم همانند 3 موشک قبلی با هدف برخورد کرده و آن را به آتش می کشد.

کمک خلبان اطلاع می دهد سوخت کافی نداریم
کمک لحظه به لحظه به خلبان اخطار می دهد درحال اتمام سوخت هستیم و می گوید هرچه سریع تر پس سوز را خاموش کن. در این لحظات اف 14 فقط برای دو دقیقه پرواز بدون پس سوز، سوخت داشت.
صدقی بعد از خاموش کردن پس سوز بلافاصله به سمت تانکرها گردش می کند و با سلطان 9 تماس می گیرد و وضعیت خود را اطلاع می دهد و متوجه می شود که تمام فانتوم ها سالم رسیده و موفق به سوخت گیری شده اند. پس از لحظاتی صدقی و کمکش موفق می شوند یک فروند تانکر را که به وسیله دو فروند فانتوم (سلطان 1 و 3) اسکورت می شد، در لابه لای کوهستان ها پیدا کنند. در این لحظه هیچ خبری خوشایندتر از آن برای صدقی و کمکش نبود. سوخت برای آنها همانند زندگی بود. آنها سوخت گیری کرده و به سلامت به ایران مراجعت می کنند.

نتایج عملیات
فانتوم ها در این عملیات توانسته بودند که به پایگاه هوایی الحریه در موصل حمله کنند. آنها علاوه بر وارد کردن خسارات جبراان نا پذیر به پایگاه دشمن، توانسته بودند 2 فروند میگ 21 و سه فروند هلی کوپتر MI8 عراقی را نیز بر روی زمین از بین ببرند.
در این عملیات موفق، حداقل یک متخصص فرانسوی در جریان بمباران کشته شد و یک نفر دیگر نیز زخمی شد. البته تعداد تلفات و زخمی ها بیش از این بود که منابع رسمی فقط این آمار را اعلام کردند.
بعد از این عملیات دولت فرانسه دستور بازگشت تمامی متخصصان فرانسوی را صادر کرد و آنها نیز سریعا به کشورشان بازگشتند. در این عملیات سرهنگ خلبان آن زمان صدقی، موفق می شود در یک پرواز و در کم تر از یک ساعت 4 فروند میگ 23 عراقی را هدف قرار دهد. همچنین در این عملیات 3 خلبان از 4 خلبان میگ های عراقی کشته شدند.
 در میان نام خلبانان کشته شده، نام یکی از بهترین خلبانان میگ عراقی به چشم می خورد. سروان "احمد صباح" که در روزهای نخستین جنگ موفق شده بود 3 فروند هواپیمای F-5 نیروی هوایی جمهوری اسلامی ایران را مورد هدف قرار دهد.


منبع :airtoair.blogfa.com

عملیات بی نظیر H3 نیروی هوایی ایران در جنگ

در دوران جنگ ایران و عراق نیروی هوایی ایران نقش بسزایی در پیشبرد اهداف نظامی داشت . یکی از مهمترین عملیاتی که این نیرو در خلال جنگ انجام داد عملیات حمله به H3 بود که جزء بهترین و شاید بی نظیر ترین عملیات هوایی جهان بود که شرح هیجان انگیز اون رو در این پست میزارم و پیشنهاد میکنم تا آخر بخونیدش مطمئنم که لذت خواهید برد . در آخر حتما نظر خودتون رو در این مورد بنویسید .

منبع مقاله : airtoair.blogfa.com


برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید
ادامه نوشته

تست IQ

سوأل اول :
فرض کنید در یک مسابقه دوی سرعت شرکت کرده اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟

پاسخ:
اگر پاسخ دادید که نفر اول هستید، کاملاً در اشتباه هستید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جای او را می گیرید و نفر دوم خواهید بود.
سعی کن تو سوأل دوم گند نزنی
برای پاسخ به سوأل دوم، باید زمان کمتری را نسبت به سوأل اول فکر کنی

سوأل دوم:
اگر شما توی همون مسابقه از نفر آخر سبقت بگیرید، نفر چندم خواهید شد؟

پاسخ:
اگر جواب شما این باشه که شما یکی مانده به آخر هستید، باز هم در اشتباهید. بگید ببینم شما چه طور می تونید از نفر آخر سبقت بگیرید؟ (اگر شما از نفر آخر عقب تر باشید، خوب شما نفر آخر هستید و از خودتون می خواهید سبقت بگیرید؟)
مشخصتاً امروز روز شما نیست. شاید بتونید سوأل آخر رو جواب بدید. تمام سعی خودتون رو بکنید. آبروتون در خطره!!!

سوأل سوم:
پدر ماری، پنج تا دختر داره: 1-Nana 2- Nene 3- Nini 4- Nono. اسم
پنجمی چیه؟

پاسخ: Nunu؟
نه! البته که نه. اسم دختر پنجم ماری هستش. یک بار دیگه سوأل رو بخونید.

منبع : Tanziran.com

زندگینامه یانی

یانی کریسومالیس در 14 نوامبر سال 1954 (23 آبان 1333 ) در شهر کالاماتای

یونان به دنیا آمد .

و دوران کودکی و نوجوانی اش را در شهر زیبا و کوهستانی کالاماتا گذراند.

در سن چهارده سالگی

 به رشته شنا علاقمند شد و توانست رکوردی ملی در رشته شنا برای کشورش

یونان بجا گذارد

و تلاش گسترده ای برای رسیدن به رقابتهای المپیک نمود.

در سال 1972 میلادی (1351 شمسی) به آمریکا برای تحصیل در رشته مورد

علاقه اش روانشناسی در مشهور ترین دانشگاه روانشناسی دنیا یعنی مینسوتا رفت.

پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه در یک گروه محلی راک در مینسوتا بنام کاملئون

( Chameleon) بعنوان نوازنده کیبورد آغاز بکار کرد.

پس از آن کسی نمیداند چه اتـفاقی برای یانی افتاد اما او اکنون صاحب استدیوی شخصی

است و بیش از 25 میلیون از آلبوم های وی در دنیا بفروش رفته است.

او تبدیل شد به موسیقی دانی مستـقـل با عقاید و تفکری منحصربفرد و به شهرت

و محبوبیتی

جهانی دست یافت و این در حالی بود که یانی حتی قادر به خواندن و نوشتن ساده ترین

نوتهای موسیقی نیز نمی باشد

 ولی با تبحری خواص ساخته های خود را با روش مخصوص خود و رسم الخط

ابدائی خود مینگارد.

یانی قطعاتی کامل و زیبا دارد که کاملا ساخته خود اوست و در سبکی انحصاری

اجرا شده است.

 
اکثر آلبوم های یانی توسط شرکتهای virigin records  ویا EMI تولید تهیه وتوزیع میشوند.

یانی موسیقی های بیشماری برای برنامه های تلویزیونی و سینمایی ساخته و همچنین قطعات تبلیغاتی متعددی برای شرکتهای تجارتی – بازرگانی گوناگون خلق نموده است.

او اوقاتش را بیشتر در لوس آنجلس و سیاتل آمریکا میگذراند و اکنون یک شهروند آمریکایی بشمار میرود.

او مدتها با خانم هنرمندی بنام لیندا ایوانز همکاری صمیمی داشت و در اوایل سال 1998 این ارتباط را پایان یافته اعلام کرد.

این ارتباط ظاهراً یک همکاری دوستانه بوده است.!!

یانی از اوایل سال 1998 تا ماه آوریل 1999 هیچگونه فعالیت تولیدی کنسرت و توری را برگذار نکرد و به استراحت پرداخت.

و در سال 2000  یکی از بی نظیر ترین آلبوم های خودش را ارائه داد در سبکی متفاوت از آلبوم های گذشته اش... جالب اینست که تمام تنظیمات و تبدیلات موسیقی این آلبوم شخصاً و فقط توسط خود یانی در استدیو شخصی خودش انجام شد !

یانی در هنگامی که برای ساخت آهنگ تمرکز میکند به تلفنها پاسخ نمیدهد و در آرامش کامل وسکوت مطلق برای آماده کردن ذهن خود به سر میبرد و هیچکس را به ملاقات نمی پذیرد.!

یانی تا بحال موسیقی به سبک کلیسایی – مذهبی ارائه نکرده است چرا که همواره اعتقاد به خلق کارهایی جدید با تکیه به اندیشه های نو و جدید خود دارد.

در قطعات Niki Nana و Aria موسیقی بر مبنای یک اپرای فرانسوی قدیمی متعلق به قرن نوزدهم میلادی بنام Lakme  ساخته  Leo Delibes  می باشد و اشعاری که در این قطعات خوانده میشود اکثراً اصوات آهنگین بوده و فاقد معنای خاص میباشند و بر خلاف تصور موجود بزبان فرانسوی نمیباشند بجز قسمتهایی محدود که بزبان انگلیسی هستند و در اشعار آلبوم ستایش ذکر شده اند.

یانی آهنگی تبلیغاتی را با همکاری مالکوم مکلارن ساخته است که سابقاً با گروه  Pistols  همکاری میکرده است.

این آهنگ تغییر یافته یک اپرا است که با افزودن یک ترانه تکمیل شده است و این آهنگ که جرات آرزو یا  Dare to Dream  نام دارد برای شرکت هواپیمایی بریتیش ایرلاینز ساخته شده است.

یانی تمایلات مذهبی ندارد و مخالف کلیسای سنتی است او معمولا خیلی بندرت موسیقی گوش میدهد و بگفته خود او موسیقی را صرفاً از ایستگاههای رادیویی گوش میدهد.

خواننده مورد علاقه او Peter Gabriel  میباشد و معتقد است که در سالهای اخیر بجز موسیقی محمد رسول الله و... عیسی مسیح ... دکتر ژیواگو ... ایندرا گاندی و چند قطعه محدود دیگر ... قطعه جالب توجهی نشنیده است.

مادر و پدر یانی هر دو اهل یونان هستند ... مادر وی فلیستا Felista و نام پدرش سوتیری  Sotiri  میباشد .

یانی قطعه هایی را بنام مادرش ساخته است و علاقه خاصی به کشور خود و مکانهای قدیمی دارد.

سالها پیش یانی با جازیست خود چارلی آدامز Charlie Adams  آشنا شد و اولین کار خود را بنام بیرون از سکوت یا Out Of Silence در سال 1987 (1366 شمسی ) یه بازار عرضه کرد.

یانی سالها پیش با شهرداد روحانی همکاری تنگاتنگی داشت و از تجربیات او استفاده فراوان برد و با همکاری شهرداد و با استفاده از دانش و تجربه او یکی از زیباترین کنسرتهایش را در شهر آکروپلیس یونان و با رهبری شهرداد روحانی اجرا نمود.(شهرداد روحانی از موسیقی دانان بزرگ کشورمان ایران است و حضور وی در عرصه موسیقی جهان افتخاری است برای ایران)

یانی در سال 2003 آلبومی متفاوت و پر تنوع به نام Ethnicity  روانه بازار کرد و احاطه و قدرت خودش را در انواع مختلف موسیقی به دنیا ثابت کرد.

در این آلبوم یانی با استفاده از خواننده های جدید و البته زیاد نسبت به کارهای قبلی اش نوعی تفاوت آشکار از لحاظ موسیقی با شعر در آهنگهایش ایجاد کرده و به سبک جدید و منحصر به فرد Walk Show روی آورده است .

به عقیده کارشناسان موسیقی و طرفداران موسیقی ... یانی در سالهای اخیر نسبت به دهه نود افت داشته هر چند این افت نامحسوس است ولی تاثیر زیادی بر روی یکه تازی یانی در عرصه موسیقی  New Age داشته است.

البته خود یانی نام گذاری سبک New Age را بر روی آثار او از بد شانسی اش میداند و او نام Contemporary Instrumental Music (موسیقی هم عصر)

را بیشتر میپسندد!!

The image “http://s.yottamusic.com/i/abL2.3T36” cannot be displayed, because it contains errors.


برای دانلود یکی از بهترین آثار یانی اینجا کلیک کنید 

منبع : moryabdi.persianblog.ir



خودم

ساعت بیداری در یگان آموزشی 4 صبح بود اما ما چون تازه وارد بودیم و در اصطلاح بهمون میگفتند پایه بوق مجبور بودیم ساعت 3:30 بیدار بشیم . بعد از صبحانه ساعت نزدیک به 6 بود که یگان 800 نفری ما رو به جلوی انبار گردان که جمعی اون بودیم بردند برای تحویل لوازم نظامی بعد از آمار گیری به نوبت لوازم رو تحویل دادند که برای شروع آموزشی از این قرار بود : یک جفت پوتین . دو دست لباس خاکی نظامی . 3 قطعه صابون . 2 قوطی شامپو . 2 جعبه پودر رختشویی . 4 جفت جوراب . 1 کلاه پشمی . 4 جفت زیرپوش و شورت . 1 کیسه نظامی . 2 قوطی واکس به انظمام فرچه . 2 عدد کلاه نظامی . 1 عدد پتو
بعد از تحویل لوازم فرمانده یگان به بالای سکو رفت و بعد از خوشامدگویی گفت که باید همه روش صحیح پوشیدن لباس نظامی رو یاد بگیریم بنابراین به همه دستور داد که تمام لباسهای خودشون رو در بیارن . برای دومین بار بود 800 نفر در یک لحظه لخت شدند و تنها یک شورت به پا داشتند . واقعا صحنه خنده داری بود . بعد از کلی توضیحات لباسها رو به تن کردیم و پوتینها رو پوشیدیم . برای اولین بار که پوتین میپوشید به علت سنگینی آن راه رفتن براتون خیلی سخته تا زمانی که پوتین واکس بخوره و کمی نرم بشه قابلیت انعطاف نداره و باید مثل یک آدم آهنی راه برید .
دوران آموزشی ما در دی ماه 1384 شروع شد یعنی فصل سرد سال اون هم توی منطقه کویری . اونجا روزها جوری بود که در آفتاب از شدت گرما عرق میکردی اما در سایه آب یخ میزد .
شب اولی که از آموزش گذشت گفتند که باید برای امشب نگهبان تعیین کنیم . بنابراین چون اول اسم فامیل من الف بود به عنوان اولین نگهبان گردان 800 نفری 3 ساعت مسئول نگهبانی آسایشگاه سربازان شدم و وظیفه من جلوگیری از سقوط سربازها از تخت بالا بود . بعد از روز اول که همه حسابی خسته شده بودند نگهبانی از حدود 100 نفر که خواب بودند واقعا جالب بود . یکی توی خواب داد میزد اون یکی فحش میداد یکی دیگه سر و کمرش روی تخت بود و پاهاش بیرون از تخت آویزان بود تعداد زیادی هم خروپف میکردند . بعد از اینکه اولین پست نگهبانی من تموم شد و موقع استراحتم رسید . من که توی خونه در آرامش کامل خوابم میبرد و هیچگونه صدایی در اتاق من نبود حالا باید با صدای خروپف و جیق تختها و قدمهای نگهبان آسایشگاه بخوابم . شاید باورتون نشه اما تا صبح خوابم نبرد .
دوران آموزشی در نیروی دریایی ارتش به مدت 62 روز سپری شد . در روزهای آخر دیگه همه به شرایط عادت کرده بودیم . غذای خدمت رو تا آخر با میل تمام میخوردیم . به طور خودکار صبحها ساعت 4 بیدار میشدیم . شبها اگر بالا سرمون توپ هم شلیک میکردند بیدار نمیشیدم . همه میتونستند مسافت زیادی رو بدون استراحت بدوند و خیلی عادات خوب دیگه .
در دوران آموزشی یک هفته آخر آموزش اختصاص به اردوگاه داره یعنی باید مدت یک هفته در شرایط جنگی در اردوگاههای کوهستانی و درچادر زندگی کنیم . با توجه به هوای سرد منطقه و صحبتهایی که سربازهای قبلی با ما کرده بودند حسابی ترسیده بودیم که شرایط اردوگاه خیلی سخته . سرانجام روز اعزام به اردوگاه فرا رسید و بعد از تحویل اسلحه و کوله پشتی و لوازم چادر به سمت اردوگاه که در خارج از شهر و در کوهستان بود حرکت کردیم و ظهر به آنجا رسیدیم بعد از نصب چادر و صرف نهار به کوهپایه ها رفتیم تا تمرین تیر اندازی البته با گلوله مشقی رو انجام بدیم . شب که شد باز هم به دلیل حرف اول فامیل من اولین نگهبانی به من رسید . اما با پادگان فرق میکرد چون باید تا صبح دو نوبت پاس میدادیم و فرصت خواب نداشتیم . شب اول گذشت و فردا صبح به سمت  میدان تیر حرکت کردیم تا تجربه شلیک با گلوله جنگی رو کسب کنیم . سرباز ارتش در دوره آموزشی چیزی حدود 80 گلوله سهمیه برای شلیک داره که در روز اول 15 گلوله شلیک کردیم . بعد از ظهر که به اردوگاه برگشتیم بارون گرفت و این بارون تا صبح دو روز بعد ادامه داشت و در این مدت آموزش ما تعطیل شده بود و مجبور بودیم در چادرهای خیسی که پر از آب شده بود زندگی کنیم . بعد از 2 روز که بارون اومد فرمانده تصمیم گرفت که به پادگان برگردیم چون کم کم داشت سیل راه می افتاد بنابراین اردوگاه 7 روزه ما ظرف 2 روز تمام شد و به پادگان برگشتیم . اما حرکت با کوله پشتی و اسلحه زیر بارون خیلی کیف میده درست مثل میدان جنگه ..........

بارون

الان که دارم این پست رو مینویسم ساعت 2:25 روز جمعه مورخ 8/6/87 است و در مشهد داره بارون میباره .
برای من که جای تعجب داره توی شهریور ماه بارونی به این تندی بیاد . شاید خدا فکر کرده شهرمون زیادی کثیف شده و احتیاج به یک شستشو داره .
همین الان چشماتونو ببندید و به لحظات بعد از بارون فکر کنید . به طراوت گلی که با قطره های آب خیس شده به صدای رعد آسمان به رنگین کمان که هر رنگش نوید بخش زندگیست به صدای آب که توی جوی به جریان افتاده به هوای تازه و به آسمان آبی بعد از یک رگبار . من که فکر میکنم معجزه میشه که همچین اتفاقی می افته و ظرف مدت چند دقیقه خوبیها جای بدیها رو میگره . ما انسانها هم جزء این طبیعتیم پس چرا بارونی که همه چیز رو زیبا و تمیز میکنه به قلب سیاه و کثیف ما تاثیر نداره البته شاید اون رو هم تمیز میکنه اما دوباره خودمون سیاهش میکنیم





پروفسور محمود حسابی

چند روز دیگه سالگرد فوت پروفسور محمود حسابی است . به همین مناسبت به این فکر افتادم تا چکیده ای از دستاوردهای علمی و موفقیتهایی که ایشان بدست آورده اند را اینجا برای شما بنویسم .
 این مطالب برگرفته از کتاب استاد عشق که به قلم فرزند ایشون به رشته تحریر در آمده است . نسخه ای که در اختیار من است چاب چهاردهم سال 1383 می باشد .

تحصیلات دانشگاهی
- لیسانس ادبیات از دانشگاه آمریکایی بیروت ( در هفده سالگی )
- لیسانس مهندسی راه و ساختمان از دانشکده فرانسوی مهندسی در بیروت
- لیسانس ریاضیات و ستاره شناسی و زیست شناسی از دانشگاه آمریکایی بیروت
- لیسانس مهندسی برق از دانشگاه برق پاریس
- لیسانس مهندسی معدن از مدرسه ی عالی معدن پاریس
- گذراندن دوسال اول رشته حقوق ( در طی یک سال ) در دانشگاه سوربن
- گذارندن رشته پزشکی
- دکترای فیزیک از دانشگاه سوربن فرانسه

مشاغل و خدمات
- تعیین نقشه راه ها در لبنان
- مهندس راه و ساختمان در اداره راه سوریه و اجرای پروژه بهسازی و راهسازی در شرکت مقاطعه کاری فرانسوی
- استخدام به عنوان مهندس راه و ساختمان در اداره راه لبنان
- خدمت در رصد خانه فرانسه در کوههای آلپ
- شناسایی و کار در معدن ذغال سنگ ناحیه ی سار فرانسه
- کار به عنوان مهندس برق در راه آهن برقی دولتی فرانسه
- راه اندازی اولین آسیاب آبی تولید برق ( ژنراتور ) در کشور ( آشتیان )
- تشکیل گروه موسیقی کلاسیک ( سنتی ) به نام سن سباستین
- آغاز واژه گزینی و برابر سازی علمی ( نهضت جلوگیری از نفوذ کلمات خارجی در دروس دانشگاهی و زبان فارسی)
- ایجاد اولین کارگاه علوم تجربی در علوم کاربردی در ایران
- استخدام به عنوان مهندس راه و ساختمان در وزارت طرق و شوارع عامه ( راه و ترابری ایران )
- نقشه برداری و ترسیم اولین نقشه ی راه ساحلی سراسری بنادر خلیج فارس
- تاسیس اولین مدرسه ی مهندسی وزارت راه و تدریس در آن
- آغاز واژه گزینی فارسی و برابر سازی علمی
- تاسیس دارالمعلمین عالی و تدریس در آن
- ایجاد اولین آزمایشگاه علوم پایه در کشور
- ساخت اولین رادیو در کشور
- تاسیس دانشسرای عالی و تدریس فیزیک و مکانیک در آن
- تاسیس اولین کارگاه ساخت قطعات دست ساز برای اتوموبیلهای ایران
- ساخت و راه اندازی اولین آنتن فرستنده در کشور
- ایجاد اولین ایستگاه هواشناسی کشور
- نصب و راه اندازی اولین دستگاه رادیولوژی در ایران
- ایجاد انجمن زبان فارسی و بنیان گذاری فرهنگستان زبان فارسی
- صاحب کرسی و استاد فیزیک از 1310 ش تا پایان عمر
- تعیین ساعت ایران
- تدوین اصول اندازه گیری و مقیاس گذاری و ایجاد اداره ی اوزان و مقیاسها ( موسسه استاندارد )
- رئیس انجمن فیزیک ایران در بدو تاسیس
- نقشه برداری و محاسبات و احداث راه تهران - شمشک به منظور بهره برداری از معادن ذغال سنگ
- تاسیس اولین بیمارستان خصوصی در ایران ( بیمارستان گوهرشاد به یاد مادر گرامیشان )
- پایه گذاری تدریس علوم به زبان فارسی و تدوین کتب علمی به زبان فارسی
- طرح تاسیس دانشگاه تهران و تدوین اساسنامه آن
- تاسیس دانشکده فنی و ریاست و تدریس در آن دانشگاه
- شرکت در تاسیس فرهنگستان ایران
- شرکت در کنفرانس علمی بین المللی آکسفورد
- تاسیس دانشکده علوم و ریاست آن
- پایه گذاری و عضویت افتخاری در شورای عالی معارف
- تاسیس مرکز عدسی سازی اپتیک کاربردی در دانشکده علوم دانشگاه تهران
- تاسیس اولین رصدخانه نوین  در ایران
- راه اندازی اولین مرکز زلزله شناسی در کشور
- عضو هیئت تحقیقاتی در انستیتوی تحقیقات هسته ای شیکاگو
- ماموریت خلع ید از شرکت نفت انگلیس در دولت دکتر مصدق
- اولین رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران در دولت دکتر مصدق
- وزیر فرهنگ در دولت دکتر مصدق
- تاسیس و ریاست موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران
- پایه گذاری مرکز تحقیقات اتمی دانشگاه تهران
- تاسیس مرکز مدرن تعقیب ماهواره ها در شیراز
- راه اندازی اولین لیزر ایران
- خریدن زمین در کره مریخ
- تاسیس و راه اندازی اولین راکتور اتمی دانشگاه تهران و ایجاد سازمان انرژی اتمی
- تاسیس انجمن موسیقی ایران و مرکز پژوهش های موسیقی
- تاسیس و ریاست کمیته ی پژوهشی فضای ایران
- ریاست گروه ممالک جهان سوم در کنفرانس بین المللی فضا

در پی تلاشهای بی وقفه استاد در زمینه های گوناگون علمی و فرهنگی بزرگترین نشان علمی فرانسه ( کوماندور دولالوژیون دونور و افیسیه دولالژیون دونور ) به ایشان اعطا گردید . در سال 1350 ش به عنوان استاد ممتاز دانشگاه تهران ملقب گردیدند و در سال 1366 ش در کنگره شصت سال فیزیک ایران از خدمات ایشان به عنوان پدر فیزیک ایران قدردانی به عمل آمد . استاد همچنین در سال 1990 م به عنوان (( مرد اول علمی جهان )) برگزیده شد .

پروفسور محمود حسابی در سال 1281 متولد و در 12 شهریور 1371 ش وفات یافتند .


خودم

حتما خودتون میدونید سیرجان یکی از شهرستانهای استان کرمانه و آب و هوایی کویری داره در کویر روزها خیلی گرمه و شبها خیلی سرده و این مشکلی بود که من تا به حال با اون برخورد نکرده بودم .
ساعت 11 صبح که رسیدیم دم در پادگان یکی از سربازهای دژبان به استقبالمون اومد و بعد از کلی بشین پاشو و دویدن اسامی ما ها رو نوشت و به داخل محوطه پادگان هدایت کرد . هیچوقت فکر نمیکردم صحنه هایی که از دوران سربازی توی فیلمها میبینم برای خودم اتفاق بیفته و از نزدیک و با تمام وجود اون اتفاقات رو احساس کنم .
بعد از آمار گیری بهمون گفتند که باید معاینه پزشکی بشید و در کمال ناباوری درجه داری که مسئول ما بود گفت که تمام لباسهای خودمون رو دربیاریم و تنها با شورت در صف قرار بگیریم برای معاینه پزشکی . فرض کنید 800 نفر پسر جوان همگی لخت و تنها با یک شورت در صف قرار گرفته بودند . واقعا صحنه خنده داری بود . بعد از اینکه همه بچه ها لباسهاشون رو در آوردند در گروهای 3 نفری برای معاینه پیش پزشک میرفتند اونم چه معاینه ای . توی اتاق دکتر  من و دوتا از بچه ها روبروی دکتر ایستاده بودیم که بهمون گفت دستهاتون رو بگیرید بالا و بچرخید . واقعا این صحنه رو برای خودتون تجسم کنید که چقدر مضحک و خنده دار شده بودیم .
بعد از معاینه 800 نفر انسان که چند ساعتی طول کشید بهمون گفتند که موقع ناهار است و باید به غذا خوری برویم . در مورد غذای پادگان باید بگم که بهترینش پلو مرغ بود اما چه مرغی . در آشپزخانه توی هر دیگ 10 تا مرغ میپختند بعد از اینکه آماده میشد با استفاده از پشت ملاقه و بیل مخصوص آشپزی این مرغهای پخته رو توی همون دیگ له میکردند .
موقع غذا خوردن سهمیه هر نفر یک کف گیر برنج و یک ملاقه مرغ له شده بود و یک کف دست نان . اولین غذای سربازی به مذاق خیلی از بچه ها خوش نیامد  و همه اون رو دور ریختند و تنها به خوردن نان اکتفا کردند . بعد از نهار حدود نیم ساعت به کل 800 نفر وقت دادند که از دستشویی استفاده کنند حالا تصور کنید به هر نفر چه مدت زمان میرسید و با چه سرعتی باید کارش رو تموم میکرد .
بعد از نهار بقیه مراسم پذیرش انجام شد اما برای تحویل لباس نظام  و وسایل مورد نیاز سربازان وقتی نبود چون موقع خواب و خاموشی بود بنابراین ما هارو به یک خوابگاه بردند . توی اتاق خواب حدود 50 تخت دو طبقه بود موقعی که همه بچه ها از فرط خستگی خوابشون برد من که روی تخت بالا دراز کشیده بودم نیم خیز شده و نگاهی به خوابگاه که با نور کم سوی یک چراغ خواب روشن شده بود انداختم که بچه ها به ردیف بیهوش شده بودند . با خودم فکر میکردم الان دارم خواب میبینم و من اصلا هنوز اعزام نشدم و هر آن ممکنه مامانم بیاد و منو بیدار کنه توی همین فکر بودم که یک دفعه درجه دار مسئول ما با لگدی محکم به در آسایشگاه کوبید و تمام بچه ها از جمله من از خواب بیدار شدند . من با نگاهی که به ساعت انداختم متوجه شدم ساعت 3:30 شب است و باید برای نماز و صبحانه آماده بشیم اما ..........

خودم

رشته تحصیلی من طوری بود که پیش دانشگاهی نداشتم بنابراین یک سال بیشتر وقت داشتم تا در دانشگاه قبول بشم سال اول که کنکور آزاد و سراسری دادم مثل اکثر کنکوریها در سراسری قبول نشدم ولی در دانشگاه آزاد در نیشابور قبول شدم ولی به خیال آنکه سال بعد میتونم در مشهد قبول بشم نرفتم . یک سال به خوش گذرونی گذشت و دوباره زمان کنکور فرارسید و بازهم اینبار سراسری قبول نشدم و آزاد در بندر لنگه قبول شدم که به دلیل دور بودن از شهر خودم نرفتم . بنابراین چون به سنی رسیده بودم که مشمول بودم رفتم و دفترچه اعزام به خدمت رو پر کردم و درس خوندن رو گذاشتم کنار . یادش بخیر یه رفیق دارم که از دبیرستان با هم آشنا هستیم و شرایطش هم مثل همه و دل من به این خوش بود که باهم دیگه میریم خدمت و به خوبی و خوشی برمیگردیم .
توی دفترچه یه قسمت داره که باید پزشک مشمول رو معاینه کنه تا مشکلی از نظر سلامتی نداشته باشه . خلاصه من و دوستم رفتیم پیش دکتر و اون منو معاینه کرد و گفت حتما باید بری خدمت که برات خوبه ولی وقتی نوبت به دوستم رسید در کمال ناباوری به دکتر گفت : آقای دکتر من کف پاهام صافه . منو بگو دهنم از تعجب باز مونده بود . اینجوری شد که دوهفته بعد برای من برگ سبز اعزام اومد و برای دوستم وقت کمسیون پزشکی برای معافیت . فکر کنم فروردین 1384 بود که برگ سبز اعزام برام اومد و تاریخ اعزامم 84/9/18 اعلام شده بود و تقریبا 6 ماه وقت داشتم که از زندگی لذت ببرم . توی همون برگ سبز کد محل آموزش رو هم نوشته بودند . بعد از کلی پرس و جو متوجه شدم که محل آموزش من در شمال کشوره بنابراین خوشحال بودم که جای خوش آب و هوایی باید خدمت کنم .
روز 18 / 9 جمعه بود و من هم برای آمادگی لازم موهای عزیزم رو با نمره 4 زدم و با خیال آسوده آماده اعزام بودم . فرداش که به حوزه رفتم دیدم جمعیتی در حدود 1000 نفر مثل من منتظراعزام هستند . بعد از چند دقیقه اسم منو خوندن تا به داخل حوزه برم اونجا صفی بود که من آخرش ایستاده بودم .
سرهنگی که مسئول جدا کردن سربازها بود تعدادی از این صف رو جدا کرد و به سربازش گفت : اینها برن شمال . اونجا بود که کمی شک کردم . بعداز اینکه اون گروه کارشون تموم شد از بقیه مشمولین حدود 500 نفر رو جدا کردند که من هم جزء اونها بودم . تازه اون موقع بود که فهمیدم باید برم توی نیروی دریایی ارتش خدمت کنم . هیچوقت یادم نمیره اون لحظه یاد این فیلمهای آمریکایی افتادم که نشون میده سربازهای نیروی دریایی سخت ترین آموزشها رو میبینند و در خطرناکترین عملیاتها شرکت میکنند .
بعد از اینکه ما رو گروه بندی کردند همون سرهنگه بهمون گفت : محل آموزش شما پایگاه نیروی دریایی در سیرجان است . برای اطلاع باید بگم که سیرجان یکی از شهرستانهای استان کرمانه و درست وسط کویر . منو بگو فکر میکردم شمال خدمت میکنم و از آب و هوای اونجا لذت میبرم اما زهی خیال خام .
خلاصه اون روز به دلیل نبود اتوبوس اعزام ما به تعویق افتاد و فرداش با یک دستگاه اتوبوس عازم سیرجان شدیم . من و بقیه فکر میکردیم داریم میریم مسافرت و پیک نیک نمیدونید توی اتوبوس چیکار که نمیکردیم اما فرداش که رسیدیم سیرجان چشمتون روز بعد نبینه .............

خودم

تا سن 5 سالگی اتفاق خاصی برام نیفتاد . توی همین 5 سالگی بودم که مامانم به فکر ادامه تحصیل افتاد بنابراین منو فرستادند مهد کودک . اولین روزی که میخواستم برم اونجا یه کلاه مسخره که شکل زنبور بود سرم کردند . هرروز صبح سرویس که یک ون فولکس واگن بود میومد دم در خونه و باهاش میفرتم مهد کودک اونجا مربیمون انواع کارها رو بهمون میگفت انجام بدیم از نقاشی گرفته تا کاردستی و نمایش تازه پنج شنبه ها هم برامون فیلم پخش میکردند . میگن آدم وقتی خوشحاله زمان زودتر میگذره واقعا همین طوریه چون خیلی زود هفت سالم شد و باید میرفتم کلاس اول دبستان . الان که اول مهر میشه و بچه ها رو توی تلویزیون نشون میده یاد اون روزها میفتم .مدرسه من تا خونمون نزدیک ده کوچه فاصله بود. اولین روز مدرسه مامانم منو رسوند البته من چون تجربه دوری از خانواده رو توی مهدکودک داشتم زیاد ناراحت نشدم اما تجربه یک چیز دیگه رو نداشتم .
بابام شب پیشش بهم گفت که : پسرم باید درس بخونی و هیچوقت از مدرسه غافل نشی . من هم با عقل بچگی که داشتم فکر میکردم کوچکترین کوتاهی که بکنم باعث میشه نتونم دیگه درس بخونم . روز اول مدرسه هم وقتی رفتیم سر کلاس و معلم گفت که کتابتون رو بیارین بیرون من تازه متوجه شدم که اونو خونه جا گذاشتم . خلاصه چشمتون روز بعد نبینه آنچنان زدم زیر گریه که مدیر مدرسه هم نتونست آرومم کنه از آخر به خونه تلفن زدند و داداشم با موتور گازیش کتابمو برام آورد . کاشکی همین احساس مسئولیت رو بعدا هم داشتم . سال اول رو با معدل 20 تموم کردم و قرار شد سال دوم هم به همون مدرسه برم . دبستان جای خوبیه همه بچه هستند و هیچ ناپاکی اونجا نیست همه خوب هستند . سال دوم بود که یک روز داشتم پشت میزم تکالیفم رو مینوشتم که داداشم اومد پیش من نشست تا اونم تکالیف دبیرستانشو بنویسه . همینطور که داشت مینوشت که یکدفعه خودکاری که جوهر پس داده بود رو به سمت من گرفت تا صورتم رو جوهری کنه من هم برای فرار از مهلکه خودم رو به عقب کشیدم اما احساس کردم بین زمین و آسمان هستم بنابراین طی یک اقدام غریزی دستم رو جلو آوردم و با دست چپ به زمین خوردم و دستم شکست . دادشم که خیلی هول شده بود . منم که از شدت درد داشتم فریاد میزدم تا اینکه مامانم فهمید و رفتیم بیمارستان و اونجا دستم رو گچ گرفتند . نزدیک دوماه بود که دستم تو گچ بود و این آخریها خیلی خارش گرفته بود و منم کاری از دستم برنمیامد . تا اینکه سرانجام این گچ کذایی باز شد و من هم راحت شدم .
دوران بچگی آدم بهترین دوران زندگیشه چون آزاده و مسئولیتی به دوش نداره و میتونه با خیال راحت بازی و تفریح کنه

خودم

راستش از بس کلیپ و عکس اینجا گذاشتم خسته شدم . با خودم گفتم بهتره یه کم تنوع بدم توی این پست میخوام زندگی خودم رو براتون تعریف کنم شاید براتون جالب باشه .
روز 23 تیر 1365 روزی بود که از شکم مامانم اومدم به این دنیای عجیب و غریب . میگن بچه ها قبل از به دنیا اومدنشون توی بهشتن اما من که چیزی یادم نمیاد . از همون روزهای اول حس عجیبی داشتم تازه بعد از هفت هشت سال فهمیدم که معنی واژه ته تغاری چیه . بله من یه ته تغاری بودم آخرین بچه که 5 تا داداش و یک دونه خواهر داره . خلاصه این موقعیت خیلی جالبه برات کلی خوراکی و لباس قشنگ میخرن . سرتون رو درد نیارم نمیدونم چند سالم بود که متوجه شدم بابام و مامانم دارن در مورد من صحبت میکنند بابام میگفت : بهتره توی خونه باشه  ولی مامانم میگفت : نه بیمارستان بهتره  . منم که از همه جا بیخبر دنبال بازی خودم بودم تا اینکه یک روز یکی اومد خونمون و من از پشت پنجره داشتم نگاه میکردم . یه مرد با ریش پروفسوری و یک کیف سیاه چرمی . نمیدونم اصلا تا آخر عمر این قیافه از یادم میره یا نه . خلاصه کیفشو که باز کرد انواع و اقسام لوازم جراحی توش بود سرنگ و تیغ و بتادین و ....... .
حتما تا الان حدس زدین برای چی اومده بود . ( ختنه )  بلایی که سر همه پسرها میاد . اون زمان که مثل الان نبود که با یک حلقه کارو تموم کنند . خب البته خیلی دوست ندارم این قسمت ماجرا رو براتون بگم اما میدونم که شما دوست دارین .
توی اون لحظه که من وسایلشو دیدم ناخودآگاه ترسی وجودم رو فرا گرفت انگار یکی بهم میگفت : فرار کن فرار کن  . منم با تمام سرعت رفتم طبقه بالا بغل مامانم فکر میکردم جام امنه اما پدر گرامی با کمال خونسردی دوباره منو برگردوند پائین . خلاصه بعد از بی حسی موضعی عملیات انجام شد . الان که یادم میاد خنده ام میگیره آخه فرداش دیدم مامانم یه دامن خوشگل برام دوخته و میخواد تنم کنه . هیچوقت خنده بچه های محل رو فراموش نمیکنم اما از یه جهت خوب بود چون همه برام اسباب بازی و کادو میخریدند نا سلامتی آخرین پسر خانواده مرحله مهمی از زندگی رو پشت سر گذاشته بود .
اینم عکس بچگی خودم .